■ گزارشی از کارگران ساختمانی در تهرانمی گویند پول درآوردن راحت نیست. برای هرلقمه نان باید عرق بریزی و کارکنی. هستند افرادی که برای درآمد یومیه خود و خانواده به هرسختی تن می دهند تا خانواده شان فراسنگ ها دورتر کارشان، آسان زندگی کنند، کارگران ساختمانی یکی از آنان هستند.
ساختوساز بناها در همهجای جهان به دستان زحمتکش کارگرانی بستگی دارد که آجر روی آجر می گذارند و بندبند ساختمان را مطابق با طراحی مهندسان بالا میبرند، تا ساختمانی محل زندگی یا کار شکل بگیرد.
در کشور مانیز کارگران ساختمانی انسان های پر کار و تلاشگری هستند که کاری سخت و طاقت فرسا را در تابستان گرم و زمستان سرد در فضای باز انجام می دهد، خطرات شغلی آنان زیاد و درآمدشان اندک است، بسیاری از آنها از شهرهای کوچک و بزرگ یا حتی کشورهای همسایه برای کار مهاجرت می کنند، غریب هستند و شبها در همان محل کار بیتوته می کنند.
از آنجایی که بسیاری از مردم پایتخت سالهاست یا حداقل بعد از وقع انقلاب به دلیل گران شدن بهای زمین در سازه های آپارتمانی سکونت دارند، ساخت و ساز در این نقطه از کشور با توجه به افزایش جمعیت رونق بسیاری پیدا کرده و حضور سازندگان و سرمایه گذاران و به دنبال آن بهره کشی از کارگران ساختمانی، امری طبیعی به نظر می رسد. حضور کارگران ساده و ماهر از نقاط دور و نزدیک کشور برای ساخت بنا، زندگی سخت و ناهمواری را برای این قشر به وجود آورده افرادی که کمتر صدای آنها را شنیده ایم.
ساعت ۲ بعد از ظهر در وقت ناهار و استراحت کارگرها به ساختمان نیمه کاره در خیابان سبلان واقع در شرق تهران می روم.
احمد رجایی ۴۸ ساله اهل خطه لرستان متاهل و دارای سه فرزند است، می گوید مدت ۲۰ سال است که مشغول به کار بنایی است.. از بارکشی و تخلیه نخاله ساختمانی شروع کرده ام و اکنون بعد از دو دهه با یادگرفتن فوت و فن بنایی برای خودم حالا یک کارگر ماهر شده ام.
احمد در شهرهای مختلف کارکرده ولی می گوید: کار در تهران آرزوی نخست هر کارگری است چون درآمدش بهتر است ولی خرج و گرانی هم وجود دارد و از طرفی اینجا برای شهرستانی های مهاجر و جویای کار جذابیت های بیشتری دارد. تهران است دیگر زرق و برق دارد.
او در پاسخ به این سوال که هم اکنون در کجا زندگی می کند، می افزاید: به همراه تعدادی از دوستان مدتی است در یکی از محلات افسریه منزلی را اجاره کرده ایم و متاسفانه با روند افزایش قیمت مسکن مبلغ اجاره خانه هم بالا رفته و برای اینکه کارمان را از دست ندهیم چاره ای جز تحمل بالا رفتن اجاره بهای منزل را نداریم.
احمد می گوید: در سالهای نخست که به تهران آمده بودم، بی تجربه بودم، سنم هم کم بود. زمانی که در ساختمانی مشغول به کار شدم با رضایت صاحب کار به اتفاق بعضی از کارگرها در همانجا بودم و هر شرایطی که داشت همانجا زندگی می کردم.
او ادامه می دهد: البته به خاطر جای خواب دستمزدمان کمتر از دیگران بود. این روند تا زمانی ادامه داشت که سر و کله کارگرهای افغان پیدا شد. آن موقع مثل امروز این قدر در کشور زیاد نشده بودند. تا آن زمان دستمزهای ما هم تا حدی معمولی بود ولی با حضور کارگرهای افغان دستمزدهای روزانه تا حدودی پایین تر آمد.
عکس تزیینی است. با کلیک بر روی آن، مطلبی دیگر مرتبط با موضوع، در دسترس شما خواهد بود.از او درباره علت کم شدن دستمزد می پرسم، جواب می دهد: از زمانی که مهاجران افغان با هدف کار به طور غیر مجاز وارد کشور شدند و برای اشتغال وارد تمام کارها یدی شدند استفاده از خدمات کارگرهای ایرانی کمتر شد چرا که این افراد برای کار دستمزد کمتری می گرفتند و از طرفی این عده حاضر به هر نوع فعالیت و کارهای سخت بودند و صاحب کار هم برای اینکه هزینه های ساخت و ساز کمتر شود، از کارگرهای افغان بیشتر بهره می برد.
می پرسم، کارکردن در کنار کارگرهای افغان چطور است، احمد می گوید: آدم خوب و بد همه جا پیدا می شود. با توجه به اینکه خیلی سال است در این کار مشغول هستم. در کنار دوستان خوب افغان، متاسفانه در این مهاجران هم بودند کسانی که دردسر ایجاد کردند و در نهایت صاحب کار اخراجشان کرد.
وی گفت: ما با کارگرهای افغان در اصل هیچ فرقی نداریم چرا که آنها هم مانند ما مهاجر هستند و از زن و زندگی خودشان دور هستند. احمد با بغض در گلو ادامه می گوید: کار می کنیم ولی عمق وجودمان به فکر وطن و زادگاهمان است.
پرسیدم چرا برای کار به شهر و روستای خود نمی روی؟ می گوید: همین الان از سوی تعدادی از آشنایان برای فرزندانشان به من سفارش کار در اینجا شده، حاضر هستند باغ و زمین های خود را رها کنند و برای کار به تهران بیایند. متاسفانه در شهرهای کوچک و روستاها درآمدی برای تشکیل زندگی جوانان وجود ندارد. آنهایی که از سابق در شهرهای بزرگ مشغول به کار شده اند عمر خود را برای این کار گذاشته و بعید است با مراجعه به زادگاهشان بتوانند شغلی برای خود دست و پا کنند.
از احمد پرسیدم خانوادات چه کار می کنند. آیا سرپناهی دارند و از بچه ها خبرداری؟ می گوید: بی خبر نیستم. تلفن هست و در تماس هستم ولی برای دیدن آنها زمان ندارم. گاهی اوقات شش، هفت ماه یا بیشتر بسته به حجم و فصل کار زمانی پیدا می شود که بتوانم دو سه روزی به شهرستان و روستای خودمان بروم و به خانواده و پدر و مادرم سربزنم .
احمد اضافه می کند: زن و فرزندانم در منزل پدر و مادرم زندگی می کنند و از این جهت من به عنوان خرجی دهنده زندگی آنان در تهران مشغول به کار هستم. باید برای بچه ها که دوتای آنان محصل هستند و فرزند سومم که شیرخوار است و برای مایحتاج پدر و مادرم هم پول بفرستم تا زندگی آنها بگذرد. مسئولیت سنگینی بر عهده من قرار داده شده، باید درآمد داشته باشم و اگر یک روز سر کار حاضر نشوم صاحب کار جایگزین می آورد.
او می افزاید: تا کنون نشده که در تهران برای خودم چیزی بخرم یا به تفریح و سرگرمی بروم. در این مدت که در تهران از کارگری ساده شروع کرده ام و اکنون بنایی می کنم از دستمزد روزی ۱۰ هزار تومان شروع کردم و امروز به روزی ۱۰۰ هزار تومان با کارفرما قرار دریافت دستمزد گذاشته ام و به طور هفتگی و ماهیانه و در مواقع خاص دستمزد دریافت می کنم.
او با نشان دادن دستان زبر و خشن و صورت آفتاب سوخته اش می گوید: در این مدتی که در تهران حضور دارم. روزهای سختی را پشت سرگذاشته ام و اکنون هم با توجه به گرانی هایی که پیش آمده برای آینده نه تنها برای خودم بلکه دیگر همشهریان و کارگرانی که در اینجا حضور دارند به هیچ وجه نمی توانم با این روند گرانی ها و بازار کار خراب، پیش بینی خوبی داشته باشم.
از احمد درباره خاطرات تلخ و شیرین روزگارش در تهران پرسیدم، گفت: شغل بنایی و ساخت و ساز اصلا بدون خطر و حادثه نیست. هر لحظه امکان وقوع حادثه وجود دارد. یک روز در حال تخریب ساختمان و گودبرداری بودیم که دیوار ساختمان مجاور به دلیل استحکام سست آن و رعایت نشدن اصول ایمنی، بر سر تعدادی از کارگران از جمله دو نفر از همشهری های من خراب شد و به فوت آنها و جراحت تعدادی دیگر از کارگران منجر شد. از این نوع این حوادث در طول کار بنایی زیاد دیده ام، شکستگی سر و دست و پا، افتادن از داربست و هزاران اتفاقات دیگر، عادی شده، اگر تحمل نکنیم چه کار کنیم.
پرسیدم آیا اتفاق شیرینی هم طی این سالها به یاد داری گفت: خاطره که زیاد دارم ولی در حدود شش هفت سال پیش یکی از کارگران ساختمانی که در آن کار می کردیم از یکی از دختران ساختمان مجاور خوشش آمد و رفت خواستگاری کرد و از آنجایی که مدتی بود در آن محل بودیم و خانواده دختر صاحب کار ما را می شناختند قبول کردند و پس از آمدن خانواده پسر به تهران و گذاشتن قرار عروسی، در همان محل بساط جشن عروسی را فراهم کردیم آن دو را به خانه بخت فرستادیم و این خاطر برای من به یادماندنی شده است.
احمد که چشمانش از اشک پر شده بود، گفت: حوادث و خاطره ها زیاد هستند، درک تمام این ایام با سختی ها و مشکلات آزاردهنده آن و خاطرات ترش و شیرینی که دارد همه به عشق خانواده و کسانی که در بیرون از این شهر منتظر ما هستند و اول امیدشان به خدا بعد به دستان کارگری ماست تحمل کردنی است.
گزارش از مهدی حسینی
برگرفته از :
عصر ایران